حکایت
آورده اند شخصی که علاقه عجیبی به حیوانات داشت در خانهاش یک مار پیتون ۴ متری نگه میداشت. علاقه او به این مار در حدی بود که هر شب مار را با خود به رختخواب می برد! پس از گذشت چند هفته مار پس از آنکه هر شب خود را دور صاحبش حلقه می کرد، قدری او را فشار می داد و در پایان خیلی بی حال می شد و روی تخت کنار صاحبش می خوابید.
چند وقتی اوضاع به همین منوال گذشت تا اینکه یک روز مار دیگر هیچ غذایی نخورد! و این عدم تمایل مار به خوردن و بیاشتهایی ادامه یافت. صاحب مار که او را خیلی دوست داشت نگران شد و مارش را نزد مارگیری برد تا علت را جویا شود و سریعتر به درمان او بپردازد.
مارگیر مار را تحویل گرفت به دستیارش سپرد تا پس از بررسی و معاینات لازم نتیجه را تا هفته بعد به صاحب مار منعکس کند.
صاحب مار با ناراحتی به خانه برگشت و هفته را در فراغ مار با اندوه طی کرد و چون صبح موعود فرا رسید، شتابان به نزد مارگیر رفت تا علت رفتار و بیماری مار را سوال کند.
از اینرو تا مارگیر را دید پرسید: چه شد، مار من چه بیماری دارد؟
مارگیر گفت مارت بیمار نیست و فقط خود را برای خوردن شما آماده میکند!
همانطور که شخص با تعجب به مارگیر نگاه می کرد، مارگیر پرسید آیا تا به حال اتفاق افتاده که مار وقتی کنار توست به دورت بپیچد و کمی فشارت دهد و پس از آن خود را باز کرده و دراز کند؟
شخص گفت: آری این کار را چند هفته است که شروع کرده است و من هم خوشم می آید!
مارگیر چون این جواب را شنید از تشخیص خود يقين حاصل کرد و با پوزخندی به شخص گفت: تشخیص همان است برو و منتظر خورده شدن توسط مارت بمان...
شاید این اعمال از نظر تو چیزی نبوده و محبت او را می رسانده، اما بدان که در حقیقت مار با حلقه زدن به دور تو و فشار دادنت در حال بدست آوردن سایز و اینکه در نهایت چطور باید دورت بپیچد و چقدر فشار وارد کند تا تو را از پا در آورد را امتحان میکرده! و غذا نمیخورده تا به اندازه کافی در بدنش جا برای خوردن تو باز شود.
این حکایت برای همه ما درس عبرت است.
همه کسانی که به شما نزدیک میشوند و به آنها اعتماد می کنید و بایدها و نبایدها را برایشان بازگو میکنید و از آنها مشاوره و راهنمایی می خواهید، نیکمنش نیستند.
اینها همان مار آستین هستند و تنها در کنار شما هستند، اما قصد و غرضشان چیز دیگری است! پس مراقب رفتارهایشان باشید.